جدول جو
جدول جو

معنی صواب نمودن - جستجوی لغت در جدول جو

صواب نمودن
(خوا / خا گُ تَ)
راست آمدن. درست آمدن. درست بودن. راست نمودن. درست نمودن. مصلحت دیدن. استوار بودن. بجا بودن: صواب آن نمودکه خواجۀ فاضل ابوالقاسم احمد بن الحسن را... فرمودیم تا بیاورند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). بنده را صواب آن نماید که خداوند به هرات آید. (تاریخ بیهقی ص 531). حالی تحویل صواب نمی نماید. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صواب شمردن
تصویر صواب شمردن
صواب دانستن، راست و درست انگاشتن، به مصلحت دانستن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ شُ دَ)
حساب کردن. به حساب آوردن. اعتبار کردن. فرض کردن
لغت نامه دهخدا
(بُ اَ کَ دَ)
خوار کردن. پست کردن. بی اعتبار کردن. ناچیز کردن، ذلیل کردن. اذلال. اخزاء. استحقار. استصغار. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ مُ کَ دَ)
شتافتن. عجله کردن. به سرعت کاری را انجام دادن: تدفیف،شتاب نمودن. دفاف. مداففه، شتاب نمودن در کشتن خسته. دفدفه، شتاب نمودن. (منتهی الارب) ، تظاهر کردن به شتاب. وانمودن که تعجیل می کند
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا گَ دی دَ)
گزارش خلاف واقع دادن. تضریب. سخن چینی. به دروغ خبری دادن. حقیقتی را قلب کردن و نمودن: گریختن من نه از سر عصیان بود، اما ترسیدم که بدخویان ترا صورتی نمایند و در حق فرزند خویش بزه کار شوی. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 99)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا گِ رِ تَ)
راست دانستن. درست دانستن. به مصلحت دانستن چیزی را. استصواب. تصویب. رجوع به صواب شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
لازم بودن. لازم به نظر رسیدن:
چه شیوه دارد اندر غمزۀ تو
که خونریزیش واجب مینماید.
عطار.
و رجوع به واجب و واجب کردن شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا کَ دَ)
راست بودن. درست بودن. مصلحت بودن: صواب باشد که مسعدی را فرموده آید تا نامه نویسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 331). خوارزمشاهی گفت: این چیست ای احمد که رفت ؟ گفتم: این صواب بود. (تاریخ بیهقی). مرا این جا مقام صواب نباشد. (کلیله و دمنه).
راستی را سر ز من برتافتن بودی صواب
گرچو کج بینان به چشم ناصوابت دیدمی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا شِ کَ تَ)
درست آمدن. درست بودن. بجا بودن. مصلحت آمدن: امیر گفت: سخت صواب آمد. (تاریخ بیهقی).
صواب آید روا داری پسندی
که وقت دستگیری دست بندی.
نظامی.
چو من بنوازم و دارم عزیزش
صواب آید که بنوازی تو نیزش.
نظامی.
ورأی همگنان در مشیت است که صواب آید یا خطا. (گلستان). رجوع به صواب شود
لغت نامه دهخدا
پنداشتن، سخن چینی کردن، وارون نمودن نقش بستن، تصویر کردن، گزارش خلاف واقع دادن تضریب کردن سخن چینی کردن
فرهنگ لغت هوشیار